یواش یواش دلسرد شدم…/ دلنوشته یک دندانپزشک
دکتر آرش زاهدی
نزدیک به ۸ سال فعالیت و خدمت رسانی در انجمن دندانپزشکان عمومی ایران حاوی تجارب و خاطرات زیادی بوده و هست از زمانی که به اصرار یکی از همکاران عزیز خود را به بهانه برگزاری کنگرهای دیگر در انجمن عمومی دیدم تا زمانی که در یکی دیگر از همین کنگرهها سپرده بودند که کسی با فلانی صحبت و نشست و برخاست نکنید.
خاطرات تلخ و شیرین از جایی که برای به صحنه آوردن تمام دندانپزشکان تلاش کردیم تا روزی که در انجمن خودمان دچار نظارت شبهه استصوابی شدیم. تا جایی که یکی بجای همه تصمیم میگرفت تا جایی که شخصا روی تمام چیزهایی که خودش هم به ما یاد میداد خط بطلان کشید، تا جایی که انتقاد تبدیل به کفر شد و منتقد باید رانده میشد…
بعد از مدتی شخصاً سرپرست کمیته سعمی و بصری انجمن شدم نه اینکه اینکار را بلد باشم، دوستانی را که حرفهای کار بودند هماهنگ میکردم. افراد مشخص در جایگاه خود و دارای شرح وظایف مشخص میشدند، همپوشانیها را حذف میکردیم و هدر رفت انرژی و منابع مالی را به حداقل میرساندیم، خلاصه «سازماندهی» میکردیم خیلی خوب هم پیش میرفتیم همه از کارشان لذت میبردند و از بیرون هم مرتب مورد تشویق و ابراز محبت واقع میشدیم، طوری که اگر انجمنها یا سازمانهای دیگر هم قصد برگزاری کنگره و سمینار همایش داشتند از مدیریت انجمن دندانپزشکان عمومی ایران، همکاری تیم سمعی و بصری ما را طلب میکردند. ما هم با علاقه و بدون هیچ گونه چشم داشتی و برای خوشنامی انجمن دندانپزشکان عمومی ایران خدماتمان را انجام میدادیم. بتدریج و با گسترش فعالیتهای انجمن نیاز به توسعه سخت افزاری و تهیه امکانات IT و سمعی و بصری احساس شد. خوب بخاطر دارم که زمانی که مدیریت انجمن به من دستور تهیه یک دوربین فیلمبرداری را داد. دوربین با مشخصات ویژه که کارهای آموزشی انجمن را پوشش دهد.
در عین حال حداقل هزینه را در برداشته باشد. نظر به ارتباطاتی که با نمایندگیهای معتبر داشتم مشخصات و قیمت تمام دوربینهای موجود در بازار را در آوردم، همراه بابروشور و قابلیتهای فنی. سپس از رابطه دوستیام با فیلمبرداران حرفهای صدا وسیما استفاده کردم و طی جلساتی با چند تن از آنها بهترین گزینهها را برای کار انجمن انتخاب کردم این پروسه نزدیک به ۱۰ روز زمان کاری اینجانب را صرف کرد ولی….
یک روز صبح که همراه با گزارشهای کامل این تحقیق و کار کارشناسی به انجمن رسیدم، مدیر از زیر میز یک جعبه دوربین درآورده و فرمودند که دیروز با خانواده رفته بودیم بازار پایتخت اینو گرفتم…. خودتون چهره هاج و واج مرا تصور کنید.
این سناریو در چند مورد دیگر هم تکرار شد و باز هم بعد از کلی صرف وقت ظاهرا بیارزش اینجانب، نتیجه از زیر میز درآمد.
اینچنین بود که فهمیدم سانترالیزم یعنی چه، و کارهای کارشناسی من و دوستانم چقدر قابل اهمیت بود.
منبع:دندانه