دوران تاریک یک دندانپزشک عصبکِشِ عکاس!
خاطرات یک دندانپزشک واقعی: ۱۶
دورانی که تازه شروع به کار کرده بودم بیمار چندانی نداشتم. در نزدیکی مطب بنده یک دندانساز قدیمی حضور داشت که بیماران روی پلههای مطبش صف میکشیدند. بنده هم که نشریههای دندانپزشکی را ورق میزدم با حسرت از پشت پنجره بیماران منتظر او را تماشا میکردم.
مدتی از همسایگی ما نمیگذشت که اقبال سرانجام به من و مطب بیرونقم رو کرد و «آقای دکتر دندانساز» دست همکاری به سوی بنده دراز کردند. بیماران اندو را به من ارجاع میدانند و بنده هم به رسم مردانگی ترمیمها و روکشهایشان را حضور ایشان بر میگرداندم. در ضمن اگر نیاز به رادیوگرافی داشتند در کسوت یک عکاس باشی برایشان عکس میگرفتم و ارسال میکردم!
گاهی هم سر ریز مطب ایشان عاید من میشد و مواردی که جناب دندانساز احساس میکرد پر دردسر است، case select میکرد و برای بنده ارسال میکرد (مثل بیماران سیستمیک و فشار خونی). به بیمارانش هم که اصلا راضی به مراجعه به فرد دیگری نبودند میگفت که «آمپول مخصوص را مطب روبرویی دارد!» بنده هم البته همیشه شاکر بوده دست به دعای گشاده دستی و روحیه همکاری جناب دندانساز بودم!
علیرغم اینکه با این محبت جناب دندانساز کمی مطب رونق پیدا کرد و توانستم اقلا اجاره مطب را پرداخت کنم ولی این روزها که به آن «دوران شوم» میاندیشم چهار ستون بدنم به لرزه در میآید! چه بیمارانی که میآمدند و میپرسیدند: «عکاسی همین جاست؟» آقای دکتر مارا فرستاده است تا عکسمان را بگیری و برگه مچالهای نشانم میدادند که «آقای دکتر» چون شمارهنویسی دندانها را بلد نبوده است عکس آنها را کشیده بوده و ضربدر زده بود!
بنده هم برای اینکه چندر غاز عایدم بشود تن به این تحقیر داده و میگفتم: بله عکاسی اینجاست، درست آمدهاید!
و بعد گرافی بیمار را میگرفتم!
بیماران بسیاری از در وارد میشدند و میخواستند تا سریع عصب دندان آنها را بکشم چون «جناب آقای دکتر» منتظر آن هاست تا دندانشان را «درست» کند! بنده هم عصب را میکشیدم و بیمار را برای «درمان» نزد آقای دکتر میفرستادم!
در نهایت بعد از مدتها عکاسی و عصب کشتن، سرانجام بیماران خودم را جمع کردم و آقای دکتر دندانساز هم بازنشسته شد و به کار بساز بفروشی پرداخت و بیمارانش را هم برای من به ارث گذاشت!
با گذشت چندین سال هنوز هم بیمارانی پیدا میشوند که وقتی روی یونیت مطب من مینشینند آهی میکشند و از دست و پنجه آقای دکتر دندانسازی که همین حوالی مطب داشت با حسرت تعریف میکنند!
همه اینها باعث میشود که گذشته تاریک خود را فراموش نکنم و غرور کاذب جراح – دندانپزشک بودن را برای لحظاتی هم شده به فراموشی بسپارم!
بله… یک دندانپزشک خوب باید همیشه بداند که از کجا به کجا رسیده است!
منبع:دندانه