تجهیزات دندانپزشکی تاج الدین
0 محصولات نمایش سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

مردی برای تمام فصول/ گفتگوی اختصاصی با دکتر محمد درهمی

مردی برای تمام فصول/ گفتگوی اختصاصی با دکتر محمد درهمی

 

دکتر محمد درهمی به صفات زیادی شهره‌ است؛ اما پیش از هر عنوان دیگری، یک معلم است. کسی که اشتیاق غیر قابل وصفی برای انتقال دانسته‌ها و آموخته‌هایش به دیگران دارد و در این راه از هیچ تلاشی دریغ نمی‌کند. بر خلاف برخی اساتید که تا سال‌ها یک جزوه ثابت را به دانشجویان تدریس می‌کردند، هیچ جزوه ثابتی از درس او وجود نداشت؛ زیرا تلاش می‌کرد مباحث درسی را هر بار کامل‌تر از قبل، به دانشجویانش ارایه دهد. در این راه از طنز کلامی و گنجینه محفوظات ادبی و تاریخی‌اش بهره می گرفت تا کلاس درس او چنان جاذبه‌ای داشته باشد که حتی دانشجویان سال‌های بالاتر و دوره تخصص نیز مشتاق نشستن در آن باشند. شاید به همین دلیل است که تمامی دانشجویانی که در طی بیست سال اخیر، در دانشکده دندان‌پزشکی مشهد، سر کلاس او نشسته‌اند، این کلاس را یکی از بهترین تجربه‌های آموزشی خود عنوان می‌کنند.
او حتی خارج از محیط دانشگاه از آموختن دانسته‌هایش دریغ ندارد. در مطب شخصی او همیشه به روی دانشجویان امروز و دیروزش باز است و در اتاق کارش همیشه چند صندلی برای نشستن چیده شده است تا دانشجویان قدمی و دندان‌پزشکان امروز بتوانند نکات ابهام و سوالات خود را بپرسند و چند نکته تکنیکی و عملی را هنگام کار او روی بیمارانش فرا گیرند.
اما طنز روزگار را ببین! کسی که برای آموختن سر تا پا شور و اشتیاق است، پس از بیست سال تدریس، به اجبار از فعالیت اموزشی در دانشگاه محروم می‌شود تا دانشجویان دندان‌پزشکی مشهد از تجربه نشستن در کلاس یکی از محبوب ترین اساتید خود محروم شوند. او این روزها در فراغت روزهای دوری از دانشگاه، علاوه بر فعالیت درمانی در مطب، مشغول نگارش کتاب «رفع عیب پروتز کامل» است که مجموعه‌ای از دانسته‌ها و تجربیات او را شامل می‌شود.
گفتگو با دکتر درهمی در جریان یک دیداری نوروزی، در پنجم فروردین ماه ۹۲، انجام شد.

*اولین مشخصه‌ای که دوست دارید شما را با آن بشناسند، چیست؟
به نظر من معیاری لازم است تا بتوانیم به این سوال جواب بدهیم، مثلا مسئولیت من به‌عنوان یک پدر مسلما در درجه اول اهمیت قرار دارد ولی جور دیگری هم به این قضیه می‌توان نگاه کرد؛ اینکه در کدام‌یک از مسئولیت‌هایم بهتر و قوی‌تر بوده‌ام. گمانم‌ این است که در معلم‌بودن موفق‌تر بوده‌ام. چون در حالی که به عنوان یک پدر نمره بیشتر از متوسط به خودم نمی‌دهم، به‌عنوان یک معلم نمره عالی به خودم می‌دهم. به نظرم در کار معلمی ‌بسیار قوی بوده‌ام و در ۲۰سالی که درس داده‌ام‌، این جنبه از وجودم امتحانش را پس داده است؛ یعنی شاگرد تربیت کردم، آن هم شاگردهای خوب. در عین حال که از آنها کار کشیدم، سخت هم کار کشیدم و سخت با آنها کار کردم، رابطه رفاقت و احساسی‌مان هم سر جایش بوده است. ‌این خیلی معنا‌دار و مهم است. پیامبر(ص) به شاگردهایشان درس می‌دادند و جدی بودند ولی مورد علاقه و توجه شاگردهایشان هم بودند. احساس می‌کنم معلمی‌ من از جنس پیغمبری است؛ یعنی در عین حفظ احساس، خوب هم درس دادم.

* احتمالا یکی از خاطرات خوب کسانی که افتخار نشستن در کلاس شما را داشتند، حافظه بی‌نظیر، جملات قصار و نکته‌های نغز و حاضر‌جوابی‌تان است. سر منشاء‌ این توانایی و‌ حاضرجوابی و حافظه کجاست؟
همه درهمی‌ها اهل جوک گفتن هستند و من هم اینطوری هستم. پدرم هم که خیلی جدی بودند، گاهی جوک‌های خیلی زیبایی می‌گفتند و من فکر می‌کنم ‌اینها همه ژنتیکی است. البته سر کلاس خیلی‌ وقت‌ها قضایای غیر‌درسی غیر از جوک و فکاهی هم می‌گفتم که شاید مربوط به مطالعه زیاد باشد چون در زمینه‌های مختلف خیلی کتاب می‌خوانم. ‌این کمک می‌کرد کلاس کسل‌کننده نباشد.

* تا بحال پیش نیامده که خیلی در مورد سال‌های قبل و دوره کودکی و نوجوانی‌تان صحبت کنید. دوست داشتم برگردیم به سال‌ها قبل و ۲۰ سال اول زندگی‌تان را خیلی سریع با هم مرور کنیم.
مثل کارتون «هورتون» که آن جانورها روی گرده گل زندگی می‌کردند، من هم از اول در مشهد زندگی کردم تا همین الان. ما همیشه در خانه تحت‌نفوذ پدر بودیم. پدر یک پزشک و معلم عالی بودند. من خودم دو ترم سر کلاس ایشان نشسته‌ام و می‌دانم سر کلاس چه قدرتی داشتند. ایشان در زمانی دکتر بودند که خیلی دکتر کم بود یعنی خیلی مهم بود که کسی دکتر و استاد دانشکده پزشکی باشد ولی‌ نقطه مرکزی زندگی‌شان، پدربزرگ مادری‌ام، یعنی مرحوم آقا شیخ محمد بودند که مجتهد بزرگواری بودند. پدرم نیروی بی‌نظیری داشتند؛ تمام زندگی ایشان فعالیت اسلامی ‌بود و از سوی دیگر، یک پزشک و پاتولوژیست بی‌نظیر و یک معلم بی‌نظیر پاتولوژی بودند ولی ما بچه‌ها را خیلی دوست داشتند و به ما توجه زیادی می‌کردند به‌طوری که اصلا در ‌این مورد احساس کمبود نمی‌کنم. البته خواهر و برادران من ممکن است به اندازه من سیراب نشده باشند ولی آنها هم به اندازه کافی مورد توجه بودند.
پدر به مادر هم توجه زیاد و خوبی داشتند و در انجام کار خانه به ایشان کمک می‌کردند و یار و غمخوارشان بودند. به مسائل معنوی و اسلامی زیاد می پرداختند. هرگز به دنبال کسب درآمد دیگر نبودند و ما با حقوق دانشکده زندگی می‌کردیم. ‌اینطور پدر وقت بیشتری برای ما داشتند. البته آدم برای ‌این کار باید قوی و با روحیه باشد تا بتواند آن وضع اقتصادی را تحمل کند. برادر کوچک‌ترم محمود (دکتر سید محمود درهمی) تعریف می‌کند: «روزی از مدرسه به خانه آمدم و به پدر جون گفتم معلمون گفته آجر درست کنید و باهاش خونه بسازید. بعد از ناهار با پدر رفتیم احمدآباد و از آنجا با اتوبوس (ماشین شخصی نداشتند) رفتیم وکیل آباد. بند خشک بود و تهش آبرفت‌ها تکه‌تکه و ترک‌خورده بود. از اون تکه‌ها برداشتیم و دوباره رفتیم سوار اتوبوس شدیم و آمدیم خانه. پدر می‌گفتند که ‌این خاک خوبیه برای آجر درست کردن.» به نظرم توجه کامل را از پدر دیدن بسیار شیرین است.
ما ۶ خواهر و برادر بودیم و در حدود ۸ سال پشت هم به دنیا آمدیم؛ به طوری که من متولد سال ۱۳۴۱ هستم و برادر کوچکم متولد سال ۱۳۴۸ است. به همین دلیل تمام دوران کودکی‌مان را با هم گذراندیم. بعد هم که مدرسه رفتیم، من در مدرسه همین شکلی که الان هستم، بودم نه خیلی زرنگ و نه خیلی تنبل ولی چیزهایی را خیلی خوب می‌فهمیدم. وقتی دیپلم گرفتم، انقلاب فرهنگی شد و به سربازی رفتم. کنکور که شرکت کردم، درس آنچنانی هم نخواندم. در آن زمان اگر کمی‌ استعداد داشتی و درس مختصری هم می‌خواندی، می‌توانستی قبول شوی و مثل الان‌ اینقدر رقابت سخت نبود. من دندان‌پزشکی قبول شدم در حالی که علاقه خیلی خاصی به‌ این رشته نداشتم. در حقیقت انتخاب اولم پزشکی بود که قبول نشدم ولی در دندان‌پزشکی خیلی خوب شدم. انگلیسی‌ام قوی بود، کتاب هم زیاد خواندم. سال سوم دانشکده، ترجمه کتاب را هم شروع کردم و اینها باعث شد خیلی زود در ‌این رشته قوی شوم و الان خیلی راضی‌ام؛ هم از دندان‌پزشک شدنم و هم از پروتزیست شدنم.

* بد نیست کمی هم در مورد دوره تحصیلتان در دانشگاه بگویید.
در دانشکده در خدمت آقای دکتر «شریفی» کتاب ترجمه می‌کردیم. ‌ایشان مرد بزرگوار و وارسته‌ای هستند و مخصوصاً در مورد من بزرگوارانه‌تر برخورد کردند. ترجمه کتاب «بوچر» و بعد هم دو کتاب دیگر پروتز را در خدمت ایشان و با کمک دوست خوبم دکتر «مهرداد رادور» انجام دادیم. دکتر شریفی تمام ترجمه‌های من و دکتر رادور را کلمه به کلمه خواندند و با متن اصلی مقایسه و مقابله کردند. در مورد تمام مسائل با من بحث و جنگ و دعوا کردند که این بحث‌های بی‌پایان یکی از مهم‌ترین علل درک عالی و روشن من از پروتز شد. کتاب که ترجمه شد، تقاضای تدریس در بهداشتکاران را دادم و مسئولان بهداشتکار استقبال کردند. خدا پشت و پناه دکتر اقدسی، رئیس آن مرکز باشد. اولین تدریس دندان‌پزشکی را بعد از فارغ‌التحصیلی، آنجا انجام دادم که حدود ۵ ماه طول کشید. بعد امتحان رزیدنتی قبول شدم و به دانشکده آمدم. در بهداشتکاران هم که بودم، در حالی که نسبت به الان حرف چندانی برای گفتن نداشتم، چون کلاس‌داری را بلد بودم و روحیه‌اش را داشتم، کلاسم خیلی با استقبال روبرو می‌شد. مثلا در بخش، دانشجو‌ها یک برنامه‌ریزی از قبل انجام داده بودند که هر دانشجویی یک دفعه با من بخش داشته باشد.

* داشتن روحیه کلاس‌داری یک استعداد اکتسابی بود یا ذاتی؟
خیلی‌ها صدای من را پای تلفن با پدرم اشتباه می‌گیرند. ‌این روحیه هم مقداری ژنتیکی است و مقداری اکتسابی. به نظر می‌آید که همه آن ارث است در صورتی که‌این‌طور نیست و آموزش هم است. ما باید ‌این را بفهمیم که یک معلم خوب، کار پیچیده‌ای سر کلاس انجام می‌دهد؛ مطالب فراوانی در ذهنش است، مطالب زیادی را خوانده و مطالب زیادی را تجربه کرده و بعد یک هاضمه و گوارشی روی ‌اینها انجام می‌دهد و شیره‌ای و عصاره‌ای می‌گیرد که به کار زنبورهای عسل جوان می‌رسد.
برخلاف ضرب‌المثل طنزی که پدر از زبان فرانسه نقل می‌فرمودند که ‌«کلاس درس دانشکده، عبارت است از انتقال مطالبی از دفتر استاد به دفتر دانشجویان بدون ‌اینکه از عقول طرفین گذر کرده باشد»، در حقیقت در یک کلاس خوب، فرایند پیچیده‌ای در کار است. یک معلم خوب روی ذهن دانشجویان جراحی انجام می‌دهد و وارد کنش عمیق و پیچیده‌ای می‌شود. مثلاً من همیشه رسمم‌ این بوده که گفته‌هایم در کلاس را ضبط می‌کردم و همراه با پاورپوینت درس، در اختیار دانشجویان قرار می‌دادم که شب امتحان بتوانند استفاده کنند ولی هم من می‌گفتم و هم عملا به خودشان اثبات شد که ‌این نوار صدا و پاورپوینت به درد کسی می‌خورد که سر کلاس بوده باشد.

* از اولین کلاس درس یا اولین تدریستان خاطره‌ای دارید؟
کلاس بهداشتکاران خیلی خوب بود. می‌رفتم و درس می‌دادم ولی اگر مطلبی را خودم خوب نفهمیده بودم، به خودم اجازه نمی‌دادم آن را سر کلاس مطرح کنم و به‌نظرم آدم شجاع و درستکاری هستم و ‌اینطور نیستم که مطلب را از کتاب بردارم و تحویل دانشجو بدهم، آن هم بدون اینکه مطلب را کاملا فهمیده باشم. مثل شیر مادر که حاصل گوارش و آماده‌سازی غذاهاست به اضافه محبت و علاقه‌ای که مادر به فرزندش دارد و بعد تبدیل به غذایی مناسب برای بچه می‌شود، درس سر کلاس هم باید حاصل گوارش و تصفیه کتاب‌ها و تفکر‌ها و تجربه‌ها باشد تا به رشد علمی واقعی دانشجو منجر شود وگرنه دانشجو هم مثل استادش به مخزن محفوظات و مقالات تبدیل می‌شود بدون آنکه درک عمیق و واقعی به دست آورده باشد.

* با‌ این روحیه‌ای که دارید، به نظرتان دانشجوی‌ایده‌آل‌تان کیست؟
دانشجوی خوب در عین یادگیری می‌تواند یاد بدهد و‌ این خیلی خوب است، چون ذهن دانشجو به دو دلیل از ذهن استادش بارور‌تر است؛ اول اینکه جوان‌تر است و دوم، استاد، حتی استادی مثل من که به رشته‌ام کم باج می‌دهم و خودم موقع تجربه یا موقع مطالعه نسبت به کتاب‌ها در موضع رد و انکار قرار می‌گیرم)، خواهی‌نخواهی کمی ذهنش ‌قالب می‌خورد. دانشجوی خوب، با ذهن نیرومندش که قالب‌گیری نشده، بیشتر از من این توانایی را دارد که از همان اول همه چیز را قبول نکند چون بعضی وقت‌ها مطلب غلط را از همان اولش باید بزنی زیرش؛ اگر تنبلی کنی، بعد گیر می‌افتی. مقدمات را که پذیرفتی، بقیه مطالب درست هستند. دانشجوهای خوب خیلی وقت‌ها حاضر نمی‌شوند این مقدمات معیوب را قبول کنند و متوجه نقص مطلب می‌شوند. در مجموع همیشه میل داشتم دانشجو خوب حرف‌های من را بفهمد. از طرف دیگر حداکثر شیرینی قضیه موقعی بوده که دانشجو مطلب تازه‌ای بگوید. یک شکل جالبش ‌این است که مطلبی را بگوید که من نگفته باشم اما در موردش بدانم. دانشجویی که خودش با پای خودش توانسته باشد به تنهایی چند پله را برود و مطلبی را بگوید که استاد عنوان نکرده، تقدیرشدنی و دوست داشتنی است برای استادش. دانشجویانی زیادی ‌اینطور نیستند، البته بودند و من دانشجوهای خوب زیاد داشتم.

* با توجه به علاقه‌ای که بیشتر دانشجو‌ها به شما دارند، خیلی‌ها علاقه‌مند بودند تز تحقیقاتی‌شان را در دوره عمومی و تخصص با شما بردارند، اما هیچ‌وقت حاضر به انجام ‌این کار نشدید. دلیل ‌این کارتان چه بود؟
علل گوناگونی داشته. شعری هست که می‌گوید:
نوشتن ز گفتن مهم‌تر شناس/ به وقت نوشتن فرادار هوش
اگر در سخن اشتباهی فتد/ فزونت ز بربط بمالند گوش
به وقت نوشتن خطایی کنی / سرت چون قلم دور ماند ز دوش
یعنی اگر زبانت بلغزد و چیزی بگویی و اشتباه کنی، تنبیه می‌شوی ولی اگر در نوشتن خطایی کنی، کشته خواهی‌شد. اگر قرار است تز به‌صورت مکتوب دربیاد، باید چیز آبرومندی باشد. اگر قرار باشد تز آبرومندی نوشته شود هم، باید دانشجو زحمتکش باشد. برای خود من ‌اینطور پیش آمد که هم در دوره عمومی ‌و هم تخصصی دیر تز را انتخاب کردم. الان می‌بینی رزیدنت ۶ ماه است کارش را شروع کرده اما موضوع تزش از الان مشخصه در حالی که موضوع تز باید زمانی مشخص شود که فرد به بلوغی برسد و بعد از بین مسائل مختلف، چند تا توجهش را جلب کند و بعد مشغول تحقیق و کار در مورد آنها شود. بعد، از این چند موضوعی که در موردشان کار کرده، یکی را انتخاب کند. ‌این شکل درست است و من روش کنونی را اصلا قبول ندارم. به نظرم شکل درست قضیه همینی باشد که خودم گفتم. در مورد تز عمومی و تخصصی‌ام هم همینطوری شد؛ موضوع‌هایی به نظرم رسید و بعد از بینشان انتخاب کردم. ‌این طوری تز گرفتن سخت است. خیلی از دوستان می‌خواهند که از اول همه چیز مشخص باشد در صورتی که در تز تخصصی معلوم نیست می‌خواهی چکار کنی، وارد جای مبهم و تاریکی می‌شوی و می‌گردی تا ببینی به کجا می‌رسی. الان کمتر نگاهی که من دوست دارم، می‌بینم. خیلی کم پیدا می‌شود.

* وقتی ما دانشجو بودیم، شیطنت‌هایی داشتیم. چه بسا نصف بیشتر دانشجوهای شما هم ‌اینطور بوده‌اند. شده بود که از دست آنها ناراحت شوید؟ واکنشتان نسبت به ‌این گروه دانشجو‌ها چطور بوده؟
آدم‌های بافهم می‌گویند بچه سالم بچه‌ای است که در حدی شیطنت داشته باشد، در مورد دانشجو‌ها هم همینطور است. بعضی از دانشجوها بهتر بودند و نسبت به خیلی از دانشجوهای مرتب و درسخوان، دکترهای بهتری هم می‌شدند. بالاخره ما استادیم، کارمان معیارهایی دارد و می‌توانیم تشخیص بدهیم که کدام دانشجو، دانشجوی بهتری است؛ دانشجویی بهتر است که کارش را درست و با دقت و دلسوزی انجام می‌دهد نه کسی که کراوات می‌زند، خیلی مقاله می‌دهد و ریش می‌زند یا ریش می‌گذارد و… دکتر واقعی کسی است که مریض‌ها را می‌شناسد و جواب دردهایشان را می‌دهد. با شیطنت دانشجو‌ها هیچ‌وقت مشکل خاصی نداشتم چون خودم هم همینطوری بودم و همان تهدیدهایی هم که می‌کردم، بیشتر برای ‌این بود که ‌ کلاس‌هایی که من برای آنها تشکیل می‌دادم، مثل و مانند ندارد و اگر کسی غیبت می‌کرد یا به نحوی کلاس را از دست می‌داد، چیزی را از دست می‌داد که بعد جایش برایش پر نخواهد شد.

*حدود دو سال است که بنا به‌دلایلی از دانشگاه و تدریس فاصله گرفته‌اید. برای درس و کلاس و دانشجو دلتنگ نشده‌اید؟
نه، دلم تنگ نشده، دلتنگی‌ام خیلی کمتر از چیزی است که فکر می‌کردم پیش می‌آید. ولی ‌اینکه دلتنگی‌ام خیلی زیاد نیست، خوب نیست. بدن ما وقتی دچار افزایش دی‌اکسیدکربن خون می‌شود، احساس خفگی می‌کند و برای رسیدن به هوای آزاد تلاش می‌کند ولی وقتی مونوکسیدکربن خون زیاد می‌شود، بدن می‌میرد چون مکانیسمی ‌برای فهمیدن زیاد شدن مونوکسیدکربن نداریم. این موضوع که دلتنگی‌ام برای دانشکده زیاد نیست هم ممکنه از مدلی باشه که ما برای فهمیدن کمبودش مکانیسمی ‌نداریم در حالی که برایمان مرگبار است. از اینکه زیاد دلم تنگ نمی‌شود، خوشحال نیستم. دانشکده و تدریس قسمتی از زندگی من بود که به‌عنوان خالص‌ترین قسمت عبادت و زندگی‌ام به آن نگاه می‌کردم. چند ماه پیش یکی از دکتر‌ها که قبلا دانشجوی من بود، به من گفت: «شما یکدفعه که سر کلاس درس دادید، به نظرم ‌اینقدر عالی بود که با خودم عهد کردم پایان ترم بیام و به شما بگم که درس دادنتان عالی بود. جلسه بعدش سر کلاس گفتین من در روز قیامت با روزه و نمازم جلوی خدا قیافه نخواهم‌گرفت چون خودم می‌دونم که خوب نبوده اما با کلاس درسم حتما قیافه خواهم‌گرفت. بعد من فهمیدم که خودتون خبر دارین چقدر عالی درس می‌دید برای همین دیگه نیومدم بهتون بگم و لازم نیست بگم.»
من خوشحال نیستم، بدون اینکه هیچ‌گونه دلیل خاصی داشته باشم. ‌این امید رو دارم که خداوند به دانشگاه رحم کند و مرا به محیط دانشگاهی بازگرداند و به من رحم کند و من را به جایی که بهترین اجر را داشتم، برگرداند. من مطب خوبی دارم و خیلی کار می‌کنم ولی حیفم برای ‌اینکه تمام وقتم را برای مطب بگذارم. من قابلیت‌های زیادی دارم که باید از آن استفاده بشه.

* اولین بار کی از ‌اینکه یک دندان‌پزشک هستید، احساس رضایت کردید؟
همیشه از اینکه دندان‌پزشکم حس خوبی به من دست می‌دهد. در حقیقت ابتدای اشتغالم به کار دندان‌پزشکی زمانی بود که یک دانشجو بودم و اعتماد به نفسم کم بود. بعد از مدت کوتاهی دیدم قوی هستم و اجرای کار دستم هم خوبه هر چند بعد از آن از ‌این فکرم خجالت کشیدم چون دیدم که بعد‌ها خیلی بهتر شدم و نباید آنجا خیلی احساس اقناع می‌کردم.
یک بار خانم دکتر پژند، استاد اطفال، من را دیدند و گفتند: «دختر من تو خونه فقط صحبت شما را می‌کنه و می‌گه بهترین استادشون تویی. زمان دانشجوییت که دانشجوی عالی‌ای نبودی!» منم گفتم: «خانم دکتر! اشکال کار ‌این بود که من از اول استاد بودم و من رو اشتباهی جای دانشجوها گذاشتن!» [می‌خندد] همیشه افراد تیزهوشی در اطراف نسبت به من احساس رضایتشان را ابراز می‌کردند. من از شغل دندان‌پزشکی و استادی‌ام خیلی چیز‌ها برداشتم؛ هم از نظر مالی، هم از نظر فکری. از فکرم خوب استفاده کردم و پول هم خوب درآوردم. علاقه و احترامم به مردم خیلی خوب بوده و برای همین همیشه راضی بوده‌ام. همیشه تفکر منطقی جزو زندگی‌ام بوده و این را از پدر که یک ریاضی‌دان و فقیه هم بودند و مرتب در زندگی از منطق و فقه استفاده می‌کردند به ارث برده‌ام و همه ما از ‌این علم‌ها استفاده کردیم.

* یکی از ویژگی‌های شما رابطه صمیمی‌ای است که با مریض‌ها برقرار می‌کنید؛ در عینی که همه به شما احترام می‌گذارند. اما اگر بقیه دکتر‌ها بخواهند فرمول شما را اجرا کنند، چیز درستی از آب درنمی‌آید. به نظرتان دلیلش چیست؟
رابطه من با مریض چیزی نیست که از قبل در موردش فکر کرده باشم. زندگی من همینطوری است و شوخی و تفریحم سر جاش است. گمانم ‌اینه که من با مریض‌ها همونطوری که زندگی می‌کنم، رفتار می‌کنم و به آنها کلک نمی‌زنم. روش خوبی بوده و مریض‌ها به من اعتماد می‌کنند، حرف بی‌خود نمی‌زنند و کار درست انجام می‌شود. دانشجویی به من گفت: «آقای دکتر! به ما توصیه‌ای کنید.» گفتم: «خیرخواه مریض باش و بگذار مریضت بدونه که تو خیرخواهشی.»

* اگر در روند کار دچار مشکلی شوید، ترجیح می‌دهید به بیمار بگویید یا نه؟
من در کارم تکرار دارم؛ یعنی اگه کارم خوب پیش نرود، دوباره انجامش می‌دهم. خیلی‌وقت‌ها در این مورد به مریض‌ها می‌گویم و احساس بدی هم بهشون دست نمی‌ده چون خیلی‌وقت‌ها شده دندانی را برایشان درست می‌کنم که شاید بقیه دندان‌پزشک‌ها گفته باشند باید بکشند. اگر کار خراب بشه، خیلی وقت‌ها به مریض می‌گویم و بعضی وقت‌ها هم نه. بیشتر مواقعی که کاری از دستش بربیاد، مثلا ‌اینکه بیشتر بهداشت دندان‌هایش را رعایت کند، حتما می‌گویم.

* دوست دارم حرف‌های آخرمان، ذکر خیری از، پدر بزرگوار شما، مرحوم دکتر درهمی ‌بزرگ، باشد که تقریبا به سالگرد درگذشتشان هم نزدیک می‌شویم.
ایشان خیلی مرد بزرگواری بود. در حقیقت من دوست دارم بگویم شبیه‌ترین مرد به حضرت علی (ع) بود و به گمانم همینطور بود. امام علی (ع) در زمان خشونت، چنان خشن و بی‌پروا بودند که دشمنان باورشان نمی‌شد و هنگام مهربانی، همچون آب روان و در موقع عبادت عالی بودند.
من نمی‌دانم که‌ این بزرگمرد با چه مکانیسمی ‌آفریده شده بود که واقعا مثل حضرت علی(ع) واجد صفات علی‌الظاهر متناقض بود؛ یعنی مهربانی‌شان در حدی بود که من بار‌ها و بار‌ها می‌دیدم اشکشان راه افتاده ولی به اشاره‌ای ورق برمی‌گشت و اگر کسی حماقت یا اشتباه بدی می‌کرد، با او خیلی جدی برخورد می‌کردند. انصافا موجود کم نظیری بودند و برای من بی‌نظیر. یکدفعه من حرف جالبی به ایشان زدم که از حرف من بدشان نیامد. گفتم: «من یک فکری دارم؛ همه فکر می‌کنند شما زندگیتون رو فدای مرحوم آقا و مکتب نماز کردید ولی من گمان می‌کنم که آقا زندگی شما رو نجات دادند.» پدرم گفتند: «برای چی؟» گفتم: «با اخلاقی که شما دارید، خودتون رو به کشتن می‌دادید. ‌ایشان با تربیت و رام کردنتون، جان شما را نجات دادن.» پدرم فکری کردند و گفتند که حرف جالبی زدی و از ‌این حرف من خوششان آمده بود. انصافا پدر از یک طرف شجاعت و بی‌پروایی بی‌حساب و از طرف دیگر آموزش اسلامی ‌بی‌نظیر و خیلی قدرتمندی داشتند. حرفی که من همیشه در مورد پروسه تدریس دندان‌پزشکی می‌گویم این است که آدم باید مطلبی را که به آن معتقد است و استفاده می‌کند، سر کلاس درس بدهد. در مورد دین اسلام هم معلم‌های مذهبی زیادند ولی همه می‌دانند که هر کسی که می‌خواهد دین درس بدهد و حرفش در مخاطب اثر کند، باید خودش به حرف‌هایی که می‌زند عامل باشد وگرنه فایده ندارد. در مورد‌ ایشان این عامل پیدا شده بود و ‌این عامل پدربزرگم بودند که عصاره‌ای بودند از نبوغ، مظلومیت و معصومیت.
مرحوم آقای شیخ محمد، از بس که مظلوم و ساده بودند، احساس می‌کردی که با یک آدم بره طرفی، ولی در جاهایی که فعالیت می‌کردند، در آسمان به سر می‌بردند. ‌این معلم و استعداد و هوش و شجاعتی که پدرم داشتند (و عجیب اینکه مدام در حال افزایش هم بود) نتیجه‌اش کسی شد که حتی برادرهایشان هم که شباهت زیادی به ایشان دارند، در اوجی که‌ ایشان گرفتند، شریک نیستند.

منبع:دندانه

0
دیدگاه‌های نوشته