مدارا با همکار مطب روبرو
خاطرات یک دندانپزشک واقعی: ۲۳
رقابت در فضای دندانپزشکی به مراحل بحرانی رسیدهاست. دیگر کار از زیرآب زنی پیش مریضها و بدگویی از همکارها گذشته است. هر روز که به مطب میروم به آرامی و در حالت خیز از پلهها بالا میروم، چراکه بعید نیست همکار دندانپزشک مطب روبرویی با گانشات از چشمی درب مطبش مغزم را روی راهپله پخش و پلا کند.
دیروز داشتم از پلهها بالا میرفتم که چشمم به برچسبهایی به شکل فلش افتاد که از درب وردی ساختمان روی پلهها چسبانده شده بود و رویش نوشته بودند دندانپزشکی. فلشهای راهنما را دنبال کردم و به درب مطب همکار عزیزم رسیدم. همکار گرامی، با این ترفند بیماران را از خیابان شکار میکرد و به سمت «دندانپزشکی» میکشاند! مطب دندانپزشکی ما هم این وسط نقش باقالی را ایفا میکرد (البته نه برای مراجعین مبتلا به فاویسم).
خواستم در بزنم تا ضمن عرض ارادت، جویای احوال عمه محترم همکار عزیزمان هم شده باشم. ولی این همکار دندانپزشک قهرمان ورزش مبارزه در قفس بود و از آنجایی که بنده مدتی بود ورزش نکردهبودم (دقیقاً ۱۸ سال، یعنی درست از فردای روز دفاع) و آمادگی بدنی نداشتم، این احوالپرسی را به بعد از چند جلسه باشگاه و تمرین فنون رزم انفرادی موکول کردم. به هرحال در بخشش لذتی هست که در کتک خوردن نیست.
محبتهای این همکار عزیز، به این فقره محدود نمیشود. برای دفع زباله همیشه با شهرداری مشکل دارد و زبالههای آلوده را تفکیک نمیکند و به گردن من میاندازد (به دستیار مطب سپردهام روی کیسهزبالههای ما کپی کارت نظام پزشکی مرا منگنه کند شاید شهرداری بتواند زبالههای دکترها را هم از هم تفکیک کند!)
بیماران مرا بّر میزند. پشت سر درمانهای انجامشده توسط من بدگویی میکند، شارژ ساختمان را پرداخت نمیکند، جای پارک بقیه پارک میکند و خلاصه مصداق یک همکار ناحسابی تمامعیار است. فعلاً که به دلیل افت آمادگی بدنی با تساهل و تسامح و مثل یک انسان بافرهنگ و فرهیخته با ایشان در حال مدارا هستیم. امان از روزی که اراده بکنم که باشگاه رفتن را شروع کنم، آن روز مطمئن باشید که یک بیمار چربوچیلی رینو-سپتوپلاستی روانه همکار جراح فک و صورت طبقه بالایی ساختمان خواهم کرد!
منبع:دندانه