تجهیزات دندانپزشکی تاج الدین
0 محصولات نمایش سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

پروژه غافل‌گیری آقای دندانپزشک

پروژه غافل‌گیری آقای دندانپزشک

 

داستان دندان‌پزشکی: امروز روز تولد شماست. همیشه از سه چهار روز جلو‌تر پیام‌های تبریک تلفن همراه شما را پر می‌کرد. برایتان جالب است امسال هیچ پیامی برایتان ارسال نشده است. در عوض اینکه از این اتفاق دل‌گیر شوید، ته دلتان غنج می‌رود. شما همیشه طرفدار تولدهای متفاوت و غافلگیر کننده بوده‌اید. حتم دارید که امسال هم دوستان و خانواده‌تان برای شما برنامه ویژه‌ای ترتیب داده‌اند.

حمام می‌روید و اصلاح می‌کنید. کت‌و شلوارتان را تن می‌کنید. سعی می‌کنید از همین اول صبح خودتان را برای غافلگیری روز تولد اماده کنید. پشت رل ماشین می‌نشینید و استارت می‌زنید. باتری ماشین خالی کرده و هرچه می‌کنید ماشین روشن نمی‌شود. با تاکسی تلفنی خودتان را به دانشگاه می‌رسانید. با دانشجویان سال پنجم کلاس پروتز پارسیل دارید. انتظار دارید کسی پای تخته شعر یا پیام تبریکی نوشته باشد. اما کسی داخل کلاس نیست. ذوق مرگ می‌شوید از اینکه دانشجویان شما هم ممکن است غافلگیرتان کنند؛ اما هرچه در اطراف می‌گردید هیچ دانشجوی سال پنجمی نمی‌بینید. با عصبانیت سراغ آموزش دانشکده می‌روید تا پی‌گیر ماجرا شوید اما مسئول اموزش با تعجب شما را نگاه می‌کند. تازه می‌فهمید امروز پنج شنبه است و کلاسی در دانشکده برگزار نمی‌شود.

به مطب تلفن می‌زنید تا برنامه مریض‌ها را از منشی بگیرید. کسی گوشی را بر نمی‌دارد. شماره همراه منشیتان را می‌گیرید. مرد خواب‌آلودی گوشی را بر می‌دارد و در جواب چند فحش ناموسی تقدیمتان می‌کند تا به‌خاطر داشته باشید زین پس مزاحم زن شوهردار نشوید.

تصمیم می‌گیرید به مطب بروید. نگهبان تازه‌وارد است و شما را نمی‌شناسد، پس اجازه ورود به شما نمی‌دهد. از این همه اتفاق عجیب که در روز تولدتان می‌افتد خنده‌تان می‌گیرد. اما همچنان امیدوارید که غافلگیری اصلی باقی مانده‌باشد.

کاری برای انجام دادن ندارید. ترجیح می‌دهید روز را بیرون خانه سر کنید تا خانواده و دوستانتان فرصت تدارک مراسم تولد در خانه‌تان را داشته باشند. تصمیم می‌گیرید سوار اتوبس شرکت واحد شوید و دور شهر بچرخید. اتوبوس سواری همیشه برای شما ایده خوبی برای وقت‌گذاری در شهر بوده که هیچ گاه فرصت آن دست‌نداده؛ چون همیشه خیابان‌های شهر را با ماشین شخصی گز کرده‌اید. یک اتوبس را اتفاقی سوار می‌شوید.

همین‌طور که روی ساختمان‌ها چشم می‌گردانید خوابتان می‌برد. چشم که باز می‌کنید در بهشت‌زهرا هستید. من‌باب تفنن سعی می‌کنید چرخی میان قبر‌ها بزنید.
میان سنگ قبرها قدم می‌زنید و روی نام‌ها و تاریخ‌ها چشم می گردانید و به دنبال نام‌های آشنا و تاریخ‌های خاصی می گردید که شاید برای شما معنی و مفهوم خاصی داشته باشند. ناگهان جمعیت زیادی که یک گوشه از قبرستان جمع شده است توجه شما را جلب می‌کند. حدس می‌زنید مرده مهمی در انجا دفن شده است. جالب آنکه یکی دو چهره آشنا را از دور تشخیص می‌دهید. حدس می‌زنید شاید شما هم مرده را بشناسید، پس به‌آن سمت می‌روید. هرچه بیشتر سوی هسته جمعیت می‌روید چهره‌های آشنای بیشتری را می‌بینید. همه ایستاده‌اند و در سکوت به شما خیره شده‌اند. وحشت زده می‌شوید. دیگر مطمئن شده‌اید مرده باید یک اشنای نزدیک شما باشد. به سمت سنگ قبر مرده می‌دوید. روی سنگ قبر یک پارچه ترمه کشیده‌اند و با کیک شکلاتی و شمع تزیین کرده‌اند. سعی می‌کنید نوشته روی کیک را بخوانید: تولدت مبارک اقای دکتر!

منبع:دندانه

0
دیدگاه‌های نوشته