نگاهی به فیلم رگ خواب به بهانه یک سکانس دندانپزشکی
دکتر یلدا صادقی
یک ادم بد صدایی داشت حلق خودش را پاره میکرد، همسایهها دوستانه به او هشدار دادند که گوش ما به درک، به حلق خودت رحم کن. حالا شده است حکایت ما دندانپزشکها و سینماگران محترم. بهخدا ما اگر چیزی میگوییم به خاطر آبروی حرفهای خودمان نیست، به خاطر آبروی حرفهای خودتان است. حیثیت ما را ول کنید، حیثیت خودتان را بچسبید که کم مانده است، پارهاش کنید!
… ما تمام فیلمهایی که شامل نقش دندانپزشک بود را گشتیم، سر جمع نتوانستیم یک نقش دندانپزشک پیدا کنیم که شخصیتپردازی عمیق که چه عرض کنم، نیمه عمیق یا همان در حد آبهای سطحی فاضلاب داشته باشد. مثلا شخصیتش گذشته و آیندهای داشته باشد، روحیات و خلقیاتی داشته باشد یا دست کم خانه و خانوادهای. دندانپزشک همیشه یک آدم ناجور و ناراحت و قوزی با دستمال گردن براق بوده است، در همان مطب دندانپزشکی. انگار در همان مطب به دنیا آمده و همانجا مانده است تا بمیرد. ببخشید، قبل از مردن دو تا بدجنسی هم کرده است که کار فیلم راه بیفتد و بعد بمیرد. همینقدر کلیشه، همینقدر بیسلیقه و همینقدر دل بهمزن؛ مثل فیلمهای اوایل انقلاب که آدمهای کراواتی همیشه آخرش ساواکی از کار در میآمدند. یا فیلم فارسیهایی که تا زن بیپناه را میدیدی، میفهمیدی که قرار است دو تا صحنه بعد برود و روی میز کافه برقصد…
در خیلی از فرهنگها و آیینها- از مانوی بگیر تا ابراهیمی- نیکی و بدی در تقابل هم بوده و هر یک نمادی دارند: تاریکی و روشنی، شیطان و فرشته…
آقای حمید نعمتالله زحمت کشیدهاند و برای جلوگیری از تشتت آرا و در راستای همگونسازی فرهنگها، تمام این نمادها را یک کاسه کردهاند: نیکی و روشنایی و خیر و فرشته یک طرف، دندانپزشک آن طرف دیگر.
سال نود و چهار «رگ خواب» را ساختهاند، که مینای ستمدیده و بلاکش بهعنوان نماد معصومیت و رو دست خوردگی، میرود به دندانپزشکی تا در آنجا تقابل خیر و شر داستان به اوج برسد…
و در آنجا میدانید چه ظلمی به او میشود؟! فکرش را هم نمیتوانید بکنید، دندانپزشک از او پول کارش را میخواهد!
آن وقت ذهن آدم به تکاپو میافتد که این مظهر شرِ خوفناک- که دختری آسیبدیده را شکنجه میکرد- را قبلا کجا دیده بوده است؟ در فیلم سکوت برهها؟ و بعد یادت میآید که نه؛ در فیلم بوتیک که محصول سال هشتاد و دو همین کارگردان است. آنجا که ما قرار بود دیگر به حال اتی ِ ستمدیده خیلی دلمان بسوزد و بفهمیم که غیر از افراد و ارگانهایی که زمینهساز اختلاف طبقاتی و فقر مهلک اقتصادی و شرایط ناجور فرهنگی و خشونت خانگی و تجاوز جنسی به این دختر بودهاند، فرد دیگری هم در بدبخت شدن این دختر دخیل بوده است. در اینجاست که نوبت لوکیشن مطب دندانپزشکی فرا میرسد. و جالب است که هر جا قرار بوده در برابر عامل حداکثریِ شر (دندانپزشک) یک منجی به داد عامل حداکثریِ خیر (مینا و اتی) برسد، یا مثل فیلم بوتیک به موقع نمیرسد، یا مثل فیلم رگ خواب، تو میزند، تا بار تراژیک داستان به اوج برسد.
آخر برادر من! هنرمند قرار است چشمه جوشان خلاقیت باشد، دوازده سال از بوتیک گذشت، در این دوازده سال یک ایده جدیدتر یا مبتکرانهتر به ذهنت نرسید که همان فضا سازی، همان منشی، همان دکتر، همان مراجعین و تقریبا همان دیالوگها را تکرار کردی؟ یا فکر کردی دوازده سال گذشته است و ما یادمان رفته است و مشق یک بار خط زده را دوباره تحویلمان دادی؟
شما میخواهید پلشتی دندانپزشکها را به تصویر بکشید؟ خوب بروید یک فیلم مستقل در همین رابطه بسازید، چرا این دیالوگهای شلخته را در فیلمتان زور چپان میکنید که اینطور تن ِ داستان را زخمی کند؟ آخر افتادن لامینیت یک بیمار دیگر چه دخلی به داستان مینای فلکزده دارد؟
وانگهی دوست دارید فضای وحشت خلق کنید؟ در بچگی شما را از آمپول ترساندهاند و تمایل دارید نسل بعد هم همان وحشت را از درمانگرانشان تجربه کنند؟ مثلا از دنداندرد زمین را گاز بگیرند ولی به خاطر فوبیای دندانپزشکی خودشان را از خدمات درمانگران محروم کنند؟ اشکالی ندارد- به ما چه که در بعضی جاهای دنیا هنر رسالت دارد در خدمت ارتقا سلامت جامعه هم باشد- ولی تو را به امواتتان یک ربع ساعت وقت بگذارید و تلفنی هم که شده یک مشاوره دندانپزشکی بگیرید. بگویید من میخواهم یک صحنه بدیعی در ژانر وحشت خلق کنم که هیچکاک هم کم بیاورد. مثلا لیلا حاتمی مثل جسد افتاده باشد و انگار که گاو سر بریده باشند، گل و گردن و چک و چانهاش خونین و مالین باشد. آن وقت مشاور دلسوزانه به شما راهنمایی خواهد کرد که بروید یک وامپیر یا زامبی را یک ساعت اجاره کنید که بیاید برایتان خون و خونریزی راه بندازد وگرنه یک روکش ساختن برای دندان لترال بالا قاعدتا همچین خونی تولید نمیکند.
اینطور که من دستم امده است آدمی که دندانپزشکها را دوست داشته باشد در میان سینماگران پیدا نمیشود ولی بر عکسش صادق نیست و آدم با ذوق و سینمادوست در میان دندانپزشکها زیاد است. فقط باید پیدایشان کنید. همانطور که در سال پنجاه و سه، کیمیایی، دکتر یزدانپرست را جست و کار را به کاردان سپرد، یزدانپرست هم دندانهای بهروز را با امکانات چهل و سه سال قبل طوری گریم کرد که من ِدندانپزشک هم شک میکنم که نکند برای اینکه گریمش در فیلم گوزنها درست در بیاید واقعا رفته و تریاک کشیده است.
«برادرم خسرو» را هم داریم. یک زوج دندانپزشک با مشکلات شخصیتی (یکیشان بدجنس و یکیشان بیعرضه) و آنکه دندانپزشکتر است، انسانیتش هم کمتر است. خوب اینجا چه اشکالی پیش میآید که برادر بد ذات و ریا کار و بیرحم یک نفر، دندانپزشک باشد؟ باید گفت که هیچ اشکالی. آدم ناجور و بد جنس در جامعه زیاد است و یکیشان هم ممکن است دندانپزشک شده باشد. دم آقای احسان بیگلری هم گرم که در فیلم اولش آنقدر ظرافت و تحقیق داشته که حتی مجلات و کتابهای روی میز دندانپزشک را هم واقعا مجلات و کتابهای دندانپزشکی انتخاب کرده است یا همان جامدادی طرح دندان مولر را که روی میز اکثرمان هست را روی میزش گذاشته. اینطور است که فیلمش مثل رگ خواب سوتیهایی نمیدهد که مثل موی لای غذا که خوشمزهترین غذا را از دل آدم میبرد، خوشساختترین فیلمها را هم از چشم آدم بیندازد.
منبع:دندانه